یادش بخیر...چقدر خوب بود.
اون موقع ها که فقط خودم بودم.همه بودن ها...ولی من فقط خودم بودم. اونجا فرق دختر و پسر رو نمیدونستم اصلا نمیفهمیدم دخترو پسر یعنی چی پیر و جوون یعنی چی؟نمیدونم دختر بودم یا پسر بزرگ بودم یا کوچیک فقط میدونستم دارم میرم با خیلی ها، ولی نمیدونم چرا تنها، اونم نه با پانمیدونم چطور داشتم میرفتم.آخ که الان چه سخته فرق دختر و پسر رو میفهمیم چرا جدامون کردن از هم . چی شد که اینطور شد؟ مگه من چیکار کرده بودم ؟ولش کن بی خیال...
داشتم میگفتم:
اونجا هیچ چی نبود، نه اینکه نباشه ها .... نه... بود،ولی از این چیزا نبود که اینجا هست اینجا هم چیزایی هست که اونجا نبود،خیلی خوب بودیادش بخیر نمی دونم کجا بود ولی میدونم از اینجا بهتر بود.
کسایی رو که اینجا نمی شناسم اونجا می شناختمشون اصلا خونوادم بودن خواهرو برادرام بودن .اوه.....ببخشید حواسم نبودخونواده های اونجا هم که مثل خونواده های اینجا نبودن اصلا برادر خواهر معنی نداشت هممون باهم بودیم.نمیدونم چرا اونجا باهم بودیم اون موقع که اونجا بودم می دونستم ولی حالا که اینجام نمی دونم
آره داشتم می گفتم... کسایی که اونجا نمیشناختم رو اینجا میشناسم
اینجا خونواده های منن،فامیلای من،دوستای من،همکلاسی های من
آخ........... خدایا من اینجا چیکار میکنم؟اونجا همه چیز بود،.نه... هیچی نبود...ولی منم هیچی نمی خواستم،یعنی هیچ چیزی رو نمیشناختم که بخوام داشته باشم.فقط یه چیز می خواستم که اونم داشتم .
چقدر دلم واسه خودم تنگ شده.چقدر زود فراموش کردم ،آره میدونم خیلی بی وفام .اعتراف کردم، بس کن دیگه اعصابم خورد شد،ولم کن دیگه ....
دوس دارم از اونجا بگم تا یه کم آروم بشم:
اونجا تو فکر گذشته و آینده نبودم،زمان کار نمی کرد،اصلا نبود که بخواد کار کنه.اینجا که اومدم بابام واسم یه ساعت خرید ، نمیدونستم چیه خیلی ترسیدم ،کوبیدمش به زمین،ولی بابام تعمیرش کرد و دوباره بهم دادش.آخ که چقدر دوس دارم کله اونی که ساعت رو اختراع کرده رو بکنم
مطمئنم اون جز خونواده ی ما نبود،زیاد بودیم،ولی اون با ما نبود،بگذریم.
اونجا خیلی زیاد بودیم ولی نمی دونم چرا فکر میکردم فقط خودمم؟آها حواسم نبود اونجا که من و تویی وجود نداشت اصلا فرق من با تو رو نمی فهمیدم هممون با هم بودیم ولی فقط من بودم،خیلی قشنگ بود یادش بخیر خیلی آروم بودم .
چند وقته حس عجیبی دارم .احساس می کنم خیلی از اعضای خونوادم رو دارم پیدا می کنم
خیلی وقته که کسایی که اونجا بامن نبودن رو اینجامی بینم، میدونم کیا هستن.نه اینکه آدمای بدی باشن...ها.. نه،اتفاقا خیلیاشون خیلی هم خوبن ولی خوب ،اونجا با من نبودن ،منم فقط دنبال خونواده ی خودم می گردم، یادمه زیاد بودیم کاشکی بتونم هممون رو پیدا کنم.
اگه پیدامون کردم از اینجا میرم، میدونم از کجا برم، حداقل اینو دیگه فراموش نکردم.
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها، ،
برچسبها: یادش بخیر, , , چقدر خوب بود, ,